as sky falls


as sky falls
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
سلام! مایل هستین با ما تبادل لینک کنین؟ اگه میخواین اول ما رو با اسم ღriant girlsღ و با آدرس riantgirls.LXB.ir لینک کنین. بعدش فرم زیر رو پر کنین تا لینکتون برای ما فرستاده بشه. ممنون.





لینک های ویژه

-باشه موردی نداره اقای حسینی...فقط...
چی؟امکان نداره!محاله بابام موافقت کرده باشه....www.sheklak.tk
-بابت پولش؟نه،ما برای خودمون بزرگش میکنیم.پول نمیخواد.
از اقای عکاس خدافظی میکنم و با بابام از اتلیه بیرون میایم.من تازه متوجه شدم:وااااااااای!چی پوشیدم!اخه با این لباس...لباسم یه تاپ سفیده که پایینش با تور تزیین شده با دامن سفید که طولش 2 وجب بیشتر نیست.البته به علاوه ی شال ابی ای که سرم کردم...خب حجابم کامل کامله!!!www.sheklak.tk
بابام بدون توجه به من توی پیاده رو حرکت میکنه و دنبال ماشین میگرده.
امروز خیلی عجیب شده.توقع داشتم مثل همیشه به سرو وضعم گیر بده.به خصوص الان که این لباسا تنمه.(برای عکس پوشیده بودمشون)اخه ما تقریبا خانواده ی مذهبی ای حساب میشیم.
باز خوبه هنوز عصر نشده و خیابونا خالی از جمعیته.(چقدر خوشحالم کسی منو با این وضع نمیبینه.)

-اهان....بالاخره پیدا شد!!فکر میکردم نزدیک تر پگذاشته بودمش!

به به!جا از این بهتر نمیشد!دیگه کم مونده بره توی اشغالا.اخه بابام ماشینو به سطل اشغال چسبونده.از دست این بابای من.بدون هیچ حرف دیگه ای سوار میشیم و بعد از 2تا استارت،بالاخره به سمت خونه راه می افتیم.

-سارا یادت نره شیشه رو بدی بالا......در پارکینگ رو هم باز کن.

با خلقی تنگ از ماشین پیاده میشم و به سمت پارکینگ میرم.www.sheklak.tkاین در لعنتی هم که لولاهاش زنگ زده.سخت باز میشه.به طرف خونه میرم و کلید رو از کیفم در میارم.اخه مامان خونه نیست.خاله داره اسباب کشی میکنه....مامان هم مثلا رفته بهش کمک کنه.کلید توی قفل میچرخه و وارد خونه میشم.

کفشام رو توی جا کفشی میذارم و شالم رو از سرم برمیدارم.اونو همراه کیفم به جالباسی ای که دم دره اویزون میکنم.

وای....مردم از خستگی...و جلوی تلویزیون ولو میشم....حال و حوصله ندارم برم چراغا رو روشن کنم...بیخیال لامپ.اخه تلویزیون دیدن توی تاریکی خیلی کیف میده.

-هه هه!

فکر کنم صدای خنده بود....از پشت سرم اومد...دوباره صدای خنده میشنم و به دنبالش صدای هیسس ای که به وضوح قابل شنیدن بود....بر می گردم طرف تاریکی(پشت سرم)....و یک دفعه....

خب این قسمتش تموم شد...امیدوارم خوشتون اومده باشه...

منتظر قسمت بعدیش باشین دوستان.خدافظ تا بعد...www.sheklak.tk


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها: داستان , هدیه , ابی , عاشقانه ,
[ سه شنبه 31 مرداد 1391 ] [ 13:46 ] [ سارا ]
درباره وبلاگ
طراح قالب
امکانات وب